سلام به آخرین ماه پاییزی..
چند وقته حسابی درگیر بودم...
خونه و مهمونداری و...
بعدشم یه جشن تولد کوچیک برا باباجون...
در حال حاضر هم دارم دایره المعارف شازده کوچولو رو تألیف میکنم...
زودی برمیگردم... انشاءا... بعد اربعین...
راستی دیروز برای اولین بار تقریبا 3-4 ساعت به باباجون سپردمت
و با همراه عزیزجون و پدرجون رفتیم سینما...
فیلمش حرف نداشت... "محمدرسول ا..."
عالی بود... فضایی بود برا خودش... بسیار لطیف...
تنها حرفی که بعدتماشای فیلم و بیرون اومدن از فضای سینما زدم این بود:
"تو فیلم خوب بودن خیلی آسونه...
.ولی وقتی پاتو میذاری تو دنیای واقعی...
خوب موندن خیلی سخت میشه..."
کاش ... کاش... بتونم موندگار بزرگت کنم...
میفهمی که چی میگم عزیزکم؟
موندگار...
بمونی... تا ابد...
مثل همه ی خوبها...
یعنی حتما باید بتونم...
میبوسمت پسرم،
به پهنای دنیایی که درش هستی
و
به درازای راهی که پیش روته...