دلبندمون سیدمسیحا جوندلبندمون سیدمسیحا جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
دلبندمون سیدمحمد جوندلبندمون سیدمحمد جون، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
باباجونباباجون، تا این لحظه: 43 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 38 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
وبلاگ مسیحا نفسوبلاگ مسیحا نفس، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

مسیحا نفس

پسر که داشته باشی غم نداری

مادر که باشی..

1396/12/29 2:19
نویسنده : انسی
375 بازدید
اشتراک گذاری
اول سلام
امشب از خودم شروع میکنم
مثل هر شبه برگه های یادداشت روی میزم
از خودم:
حال خوشی دارم یا ندارم
سرگردان تلخ و شیرین روزگارم
گاهی چنان میچرخاندم که سرم سخت گیج میرود...
غبارهایی از استیصال های زمانه آینه صیلی دلم را تار میکند
اینجا آخرالزمان ست
هرچند نقطه ای که من در آن بسر میبرم جزو بهترین و زیباترین موقعیتهاست
و ازین منظر حضرت محبوب را هزاران سپاس
... و اما دوم
دوم همسرم
همسرم محسن..
محسنم این روزها بهانه هایم از جای دیگری آب میخورند و تو خوب میدانی از کجاست نم این روزهای بارانی...
ابرها گاه فقط با انعکاس انوار رنگارنگ مهربانی تو کنار میروند تا رنگین کمان لحظه های ناب زندگیمان را باهم به نظاره بنشینیم...
غرور مردانه همان غیرت است و دیگر هیچ...
و من پابست غیرتهای مردانه ات تا همیشه میمانم️...
و سومه این روزهای مادرانه ام
مسیحا نفسم
سلام همنفس این روزهایم که نفسهایم به نفسهایت نمیرسد انگار
آنقدر شیرین و روان برایم میگویی که نمیدانم چگونه و چه وقت بنویسم این دردانه های ناب این شیرین زبانی هایت را
گاه میپرسم از خودم که چگونه در ذهنت حسابهای دودوتای ما بزرگترها را بهم میریزی و بعد با زبان خوشمزه تر از حلوایت بر زبان میرانی
بخند بخند عزیز این روزهایمان که سخت به شادی و شادابیت محتاجم... میبوسمت

و اما آخرانه نازنین خوش خنده ام
تا سه سال قبل هفته ای حداقل دو فیلم میدیدم.
دنبال کتابهای جدید بودم.
به تمام کارهایم می رسیدم
سرساعت میخوابیدم، به موقع بیدار میشدم.
هر وقت دلم میخواست یک لیوان چای برای خودم درست میکردم و می نشستم برنامه هفتگی می نوشتم.
در ماشین فقط به موسیقی مورد علاقه ام گوش میدادم از بیداد شجریان تا سرمستی قربانی.
شب تصمیم میگرفتم و صبح اجرا میکردم.
الان که نگاه میکنم می بینم تعداد فیلم هایی که در این سه سال دیده ام به تعداد انگشتان دستم است اما سیزده بار باب اسفنجی آشپز میشود را دیده ام.
اگر روزی پلنگ صورتی نبینم روزم شب نمی شود.
آنقدر سری کتابهای حسنی را خوانده ام که حفظ شده ام. سه یا چهار آهنگ در ماشین بیشتر تکرار نمیشود تازه باید با آنها تکرار هم بکنم
شب با هزار دردسر تصمیم میگیرم و تا آخر هفته هنوز اجرا نشده.
مشغله هایم هزار برابر شده ...
اما نیمه های شب که ناخود آگاه بیدار می شوم تا کنار نرفتن پتو از روی « تو » چک کنم،
صدای نفسهایت به من می گوید همه اینها در دو کلمه خلاصه می شود « لذت مادرانه» /المیرا لایق

#کانال_تربیتی_نوردیده
join @nooredideh
خانم هريس نويسنده ي كتاب "ماندن در وضعيت آخر" ميگويد:

وقتی دخترم بچه بود، يك روز به دليل شيطنتی كه كرده بود، شروع كردم به نصيحت هاي مادرانه و بالاخره گفتم: "نميدونم با تو چيكار كنم؟!"

و دخترم در پاسخ گفت :"ميتوني منو ببوسی."
خانم هريس مينويسد:" امروز يادم نيست موضوع چه بود، اما آن بوسه هنوز يادم مانده است".

هرگز فرصت گفتن "دوستت دارم" را از دست مده.

join @nooredideh

[img:photos/file_31867.jpg]
ما از جادوی محبت غافلیلم و از همین روست که بیشترین همّت خود را در تربیت، خرجِ امر و نهی می کنیم.

#من_دیگر_ما

https://t.me/abbasivaladi

روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛
دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه، وجود نخواهد داشت.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت.
در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیدا کنید و شيريني داخل یخچال باقي خواهد ماند.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند می توانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.
می توانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.
روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.
در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛
دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...
پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید.

Join @nooredideh
مادر که باشی بی خیال تر می شوی.
بگذار پسرک، دیوان حافظ نازنینت را پاره کند
بگذار تمام دستمال کاغذی ها را یکی یکی از جعبه بکشد بیرون. بگذار خوش باشد. خنده هایش را عشق است... .
بگذار روی دیوار را خطخطی کند
دیوار مهم تر است یا دل کوچکش؟ پس بخاطر دیوار،
دلش راخطخطی نکن

Join @nooredideh
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مسیحا نفس می باشد