دلبندمون سیدمسیحا جوندلبندمون سیدمسیحا جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
دلبندمون سیدمحمد جوندلبندمون سیدمحمد جون، تا این لحظه: 6 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
باباجونباباجون، تا این لحظه: 43 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
مامان جونمامان جون، تا این لحظه: 38 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره
وبلاگ مسیحا نفسوبلاگ مسیحا نفس، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

مسیحا نفس

پسر که داشته باشی غم نداری

اردیبهشت بهششششششت

سلام به اردیبهشت سلام به نفس های عمیق زندگیم که روح تازه ای در این زندگی دمیدند... سلام به تک ستاره زندگیم که مدتیه بدجوری خاطرشو می خوام ... اولین تولد ته تغاری خونه مون خونه عزیزجون و پدرجون یکسال پیش در چنین حال و هوایی درست ظهر نیمه شعبان چشمای کوچولو رو به روی دنیا وا کرد و شد... سید محمد جون دردانه خونه شیرینی بودنش به شیرینی سیدمسیحا جون مونه ولی هر کدوم یه طعم خوشمزه و فوق العاده ای دارن‌‌‌‌‌‌ که کللللی انرژی میدن بهمون دوسشون دارم و بخاطرشون هزاران بار شکرت خدای مهربونم ...
18 ارديبهشت 1397

آخرین یادداشت ٩۶

˙·٠•● NCSami ●•٠·˙: تمام شد یک سال گذشت و این آخرین یادداشت من در واپسین لحظه های سال نود و شش چشمهایت را که برهم بگذاری و اگر بیدار شوی سالی طگر است و تو هنوز.. مهربانی طلب میکنی فقط میخواهم مهربان باشم مهربان و آرام پر از سکون پر از لبخند و تشکر وااااااای که سید محمدم دارد یک ساله میشود و مسیحا نفسم سه سال و نیمش را رد کرده گرد سپیدی بر سر همسرم , محسنم و دو تار از گیسوان رنگ شده هام دلم تنگ میشود برای خنده هایمان در سالی که گذشت فقط برای خنده هایش... عاشقانه ترین بوسه بدرقه ام برای سالی که گذشت و ما چقدر خوش بودیم... خدا را شکر...
29 اسفند 1396

مادر که باشی..

اول سلام امشب از خودم شروع میکنم مثل هر شبه برگه های یادداشت روی میزم از خودم: حال خوشی دارم یا ندارم سرگردان تلخ و شیرین روزگارم گاهی چنان میچرخاندم که سرم سخت گیج میرود... غبارهایی از استیصال های زمانه آینه صیلی دلم را تار میکند اینجا آخرالزمان ست هرچند نقطه ای که من در آن بسر میبرم جزو بهترین و زیباترین موقعیتهاست و ازین منظر حضرت محبوب را هزاران سپاس ... و اما دوم دوم همسرم همسرم محسن.. محسنم این روزها بهانه هایم از جای دیگری آب میخورند و تو خوب میدانی از کجاست نم این روزهای بارانی... ابرها گاه فقط با انعکاس انوار رنگارنگ مهربانی تو کنار میروند تا رنگین کمان لحظه های ناب زندگیمان را باهم به نظاره بنشینی...
29 اسفند 1396

شیرین ترین ماه...

سلام بروی ماهت مسیحانفسم این روزها مدام عهدی را که بسته ام میشکنم... چرا شیطنتهای کودکانه ات گاه... مادرست و هزارها نگرانی... چه روزگار غریبیست این روزها... از ناامنی کوچه و بازار مینویسند... و خبرهایی از دور و نزدیک... دیگر چگونه بسپارمت بدست دویدنهای بی وقفه ی کودکانه ات... وقتی مردمانی پیدا میشوند همه از سنگ... نازنینم! نمیخواهم صفحات رنگارنگ این روزها را با دلواپسی های مادرانه ام پر کنم ولی حقیقتی ست و گریزی نیست ماجراهایی دراین شهر می گذرد که به زبانم نمیآید. بگذریم... این روزها لحظه های نابی داریم که فقط شکرش میکنم غافلگیری های پدرانه یک مرد... شیرینی این روزهایمان است و چقدر میچسبد .. ...
16 مرداد 1396

این روزها همین را تکرار میکنی:بابای کوچکم😊...

سلامی به شیرینی این روزهایت... آنقدر بی وقفه شیرین زبانی که گاه آرزو میکنم چه میشد میتوانستم کمی مز مزه ات کنم آخر مزه این روزها را عجیب به دلمان میچسبانی... نفس این روزها و و ماهها و سالهایم! "سه سالانه ات" نزدیک است و چرا من تو را هنوز سیر نمیشوم... وای از شیرینی کودکانه هایت... عجیب دل میبری... کاش هیچوقت تمام نشود این لحظه ها...مسیحا نفسم! ...
10 مرداد 1396
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مسیحا نفس می باشد