شیرین ترین ماه...
سلام بروی ماهت
مسیحانفسم
این روزها
مدام عهدی را که بسته ام میشکنم...
چرا شیطنتهای کودکانه ات گاه...
مادرست و هزارها نگرانی...
چه روزگار غریبیست این روزها...
از ناامنی کوچه و بازار مینویسند...
و
خبرهایی از دور و نزدیک...
دیگر چگونه بسپارمت بدست دویدنهای بی وقفه ی کودکانه ات...
وقتی مردمانی پیدا میشوند همه از سنگ...
نازنینم!
نمیخواهم صفحات رنگارنگ این روزها را با دلواپسی های مادرانه ام پر کنم ولی حقیقتی ست
و
گریزی نیست
ماجراهایی دراین شهر می گذرد که به زبانم نمیآید.
بگذریم...
این روزها
لحظه های نابی داریم که فقط شکرش میکنم غافلگیری های پدرانه یک مرد...
شیرینی این روزهایمان است و چقدر میچسبد
..
این روزها که باران بوسه میبارد از سقف خانه ی کوچکمان..

مسیحانفسم
این روزها
مدام عهدی را که بسته ام میشکنم...
چرا شیطنتهای کودکانه ات گاه...
مادرست و هزارها نگرانی...
چه روزگار غریبیست این روزها...
از ناامنی کوچه و بازار مینویسند...
و
خبرهایی از دور و نزدیک...
دیگر چگونه بسپارمت بدست دویدنهای بی وقفه ی کودکانه ات...
وقتی مردمانی پیدا میشوند همه از سنگ...
نازنینم!
نمیخواهم صفحات رنگارنگ این روزها را با دلواپسی های مادرانه ام پر کنم ولی حقیقتی ست
و
گریزی نیست
ماجراهایی دراین شهر می گذرد که به زبانم نمیآید.
بگذریم...
این روزها
لحظه های نابی داریم که فقط شکرش میکنم غافلگیری های پدرانه یک مرد...
شیرینی این روزهایمان است و چقدر میچسبد

این روزها که باران بوسه میبارد از سقف خانه ی کوچکمان..

مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی