به شیرینی زندگی ام...
این روزها آنقدر شیرین شده ای که روزی دهها بار دهانم را مزمزه میکنم تا مبادا حقیقت بودنت را با رؤیای دیدنت اشتباه بگیرم تا دیروز ِ نبودنت، خواب بودم و بعد آمدنت، هر روز که میگذرد تازه احساس میکنم کم کمک دارم بیدار میشوم و هیچگاه اشتباهی نیست ... مادر شدن را می گویم. یک شبه آنقدر بزرگ میشوی و از همه بهانه جویی های کودکانه فاصله میگیری چقدر راه آمده ام... آنوقت میشنوی: " ره صد ساله را یک شبه نمیتوان طی کرد؟!" و این اشتباهی ست.. با آمدنت دوران کودکانه ام تمام تر شد حالا کمی مادر شدن مادرم را میفهمم مسیحا نفسم! نفسهایم بند است،...