تولد باباجون
سوم آذرماه
شب تولد باباجون من مهمون داشتم...
جلسه ی دوستانه و علمی
اجبارا مراسم تولد باباجونو انداختم روز تولد...شبش
صبح روز تولد برخلاف هر سال به باباجون (موقع بدرقه صبحگاهی و قبل رفتنش به شرکت) گفتم کارت بانکیشو بده تا براش هدیه بخرم ...
آره خب... هرسال سورپرایزش اساسی بود ولی امسال خواستم متفاوت باشه...
خلاصه صبح تا تو نازنینم بیدار شی ، یخرده از کارهامو کردم و حاضر شدیم تا تو رو بذرم یکی دوساعتی خونه خاله جون مریم و برم خرید...
خیلی عالیه که خونه خاله جون که میریم اصلا یادت از من نمیاد...
هم خاله جون کلللللی هواتو داره و هم با حسام الدین کلللی بازی میکنی و هم یه عالمه اسباب بازی...
با خیال راحت رفتم...
به قصد خرید یه جفت صندل توپ رفتم کفاشی ها رو بگردم...
ولی یهو احساس کردم یه جفت کفش اسپرت باباجون خوشحالتر میکنه...
پس هدیه م رو خریدم... بعدشم کاغذ کادو و انتخاب کیک تولد و خرید شمع و فشفشه
البته بخش سورپرایزش به اینجا ختم نمیشه...
اینکه از پس انداز خودم هزینه کردم و
گرفتن کارت بانکی قسمت انحرافیه قضیه بود که ته قصه دست نخورده به باباجون تحویل میدادم
خلاصه برگشتم خونه خاله جون و بعد کلی ذوق و شوق و تشکر...
مسیر سه چهارراهی رو با یه آژانس برگشتیم خونه...
خونه که رسیدم یکم خوابیدی
و منم دو دستی چسبیدم به آماده کردن بساط یه نهار سبک ولی خوشمزه و مورد علاقه ی باباجون...
ساعت حدود سه مثل همیشه باباجون اومد و ...
مامان جون ، پدر و پسر رو فرستاد تو اتاق و درو بست...
آماده که شد...شمع و فشفشه ها رو روشن کردم+ دوربین
صدا زدم: تشریف بیارین بیرون...
باباجون کلللی ذوق و تعجب
منم
مسیحا جون
خلاصه ذوق پسرم برا فوت کردن شمع ها و انگشت زدن به خامه کیک ، ما رو بیشتر هیجان زده میکرد...
هیجان باباجون بعد از دیدن هدیه تولدش به اوج خودش رسید...
خیلی شیرین بود برام خوشحالی باباجون
بعدشم نهار و کلللی تشکر ...
و در آخر تحویل کارت بانکی دست نخورده...
که برگشت به خودم
به این میگن سیاست زنانه